كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

كياناي مامان

کیانا در نمایشگاه

آبنبات مامان سلام امروز میخوام برات یه خاطره از یه جای خوب که باهم رفتیم تعریف کنم ... میدونی عزیزدلم  دومین نمایشگاه مادر وکودک حدود ١٠ روز پیش برگزار شد.....ما روز آخر رفتیم... برای شروع خوب بود هرچند محل برگزاری یه کمی کوچیک بود ولی هر چيز مثبتي بودنش بهتر از نبودنشه ...توهم از محيط خوشت اومده بود وهروقت آهنگ شاد پخش ميشد با هيجان دست ميزدي وميخنديدي.....از همه بيشتر از ديدن غرفه مجله شهرزاد وديدن جلد مجله هاي آشنا که هرروز هزار بار ورق ميزني خوشحال شدي...خلاصه چند ساعتي اونجا بوديمو وسائل کمک آموزشي خوبي برات خريديم ....بعد هم پارک وبازي و......روز خوبي بود هرچند نوشتن از نمايشگاه وگذاشتن عکسا دير ...
26 شهريور 1390

یک قدم به جلو

چراغ خونه..عزيز دردونه  سلام بازم دير کردم ميدونم....يه چند روزي بود که مشغول مطالعه وخوندن بودم ...آخه امروز مصاحبه داشتم براي ارتقائ شغلي...اونم کجا وبا کي؟؟؟؟؟؟؟ با هيات مديره بانک.... .ونتيجه اينکه                                                (((( موفق شدم   ))))                       &...
23 شهريور 1390

کیانا وحافظ.....

بنشین برلب جوی وگذر عمر ببین                          کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس باغ مرا چه حاجت سرو وصنوبر است                            شمشاد خانه پرور من از که کمتر است؟ کنار آب وپای بید و طبع شعر ویاری خوش                  معاشر دلبری شیرین وساقی گلعذاری...
18 شهريور 1390

تا تو هستی چه غم.....

خورشید کوچولوی خونه ما سلام.... از آخرین باری که برات نوشتم حدود یک هفته میگذره ...نوشتم که از مسافرت برگشتیمو دنبال یه وقت میگردم برای نوشتن خاطرات وگذاشتن عکسا...ولی چه کنم که این وقت  هر چه سعی کردم بدست نیومد ....ولی حالا به قولم وفا میکنم... میدونی که به خاطر نذر صبحانه آقاجونی بعد از نماز عید فطر بازم باید میرفتیم جاده چالوس ......بنابراین من از دوشنبه شروع کردم به انجام کارا وجمع وجور لباسا....چون با سرد شدن یکباره هوا باید لباسای گرم با خودمون میبردیم ..خلاصه گوش به زنگ بودیم تا سه شنبه که عید فطر اعلام شدو ما تند وتند کارامونو کردیم تا صبح خیلی زود راه بیفتیم ...ساعت سه ونیم بیدار شدیم چون حدس...
15 شهريور 1390

ما برگشتیم....

مامانی نازم سلام..... این چندروز هم به پايان رسيدو ما برگشتيم خونمون.....خداروشکر مثل هميشه خوش گذشت. دلم ميخواد مفصل برات بنويسمو عکساتو بذارم ولي هنوز وقتي براي انتقال عکسا به کامپيوتر ونوشتن برات پيدا نشده ....قول ميدم زود زود بيام عزيزم...... پس تا بعد.....   ...
6 شهريور 1390

این چند روز....

دختر نازم سلام...... اومدم تا برات بنویسم که بازم قراره یه چند روزی بریم جاده چالوس.... آخه مامان یک هفته مرخصی گرفته تا هم استراحت کنه وهم بیشتر با تو باشه.....از اونجائیکه باباجون هم چند روز مرخصی داره پس تصمیم گرفتیم بریم ییلاق تا هم آب وهوا عوض کنیم وهم ایام شبهای قدرو اونجا باشیم....آخه نمیدونی مسجد اونجا توی این ایام چه صفایی داره ....برای من از هزارتا مجلس بزرگو پر تجمل تهران بیشتر اثر معنوی داره.... خلاصه قراره امروز بعد از ظهر به اتفاق خاله بریم...بقیه خاله ها وبچه هاشونم بعدا قراره بیان ومن میدونم که حسابی بهمون خوش میگذره...... امیدوارم این روزا  به برکت وجود نازنین آقا علی(ع) آرزوی همه دوستان برآورده بشه وهرکس به...
5 شهريور 1390
1